مردی محکوم به زندان ابدی که زیر باز شلاق های سخت ساواک، زنده بیرون آمد. مردی که تمام قد، در مقابل سازماندهی شوم خشونت و ترور ایستادگی می کرد. با عناصر و اعضاء آن در زندان، مدارا می کرد و دست آخر یکی از اعضاء سازمان منافقین در زندان او را ترور کرد.
به گزارش گلستان ما به نقل از تهران نیوز ، هشتم تیر ماه سال ۶۰ تروری رخ داد که شاید مردم کمتر از آن خبر دارند. بعد از شهادت ۷۲ تن از اعضای حزف موتلفه در هفتم تیرماه مرد دیگری از این حزب در هشتم این ماه به جمع یاران خود پیوست. نخستین رئیس زندان اوین پس از انقلاب اسلامی بود که به دست سازمان مجاهدین خلق ترور شد.
محمد کچوئی زاده قم از اعضای حزب موتلفه اسلامی و اولین رئیس زندان اوین پس از انقلاب اسلامی بود که در هشتم تیر ۱۳۶۰ توسط سازمان مجاهدین خلق ترور شد. برای تجلیل از این شهید زندانی در کرج را به نام او نام گذاری شده است. به دلیل نقش وی در توابسازی زندانیان سیاسی، از او به عنوان پدر توابین یاد میکنند.
او که خود زمانی زندانی زندان اوین بود، پس از انقلاب به عنوان نخستین رئیس زندان اوین مشغول به کار شد.
در پی پخش خبر انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی در زندان، زندانیان هوادار مجاهدین خلق در روز هشتم تیر ۱۳۶۰ به شادمانی پرداختند و میرفت که اوضاع رنگ شورش به خود بگیرد. به همین علیمحمد محمدی گیلانی رئیس و اسدالله لاجوردی دادستان دادگاه انقلاب در زندان حضور یافتند و در حیاط اوین دادگاه تشکیل دادند. محمد کچوئی چند نفر از زندانیان عضو سازمان مجاهدین را به محوطهٔ زندان آورد و کنار استخر نشاند تا همانجا بار دیگر محاکمه شوند. بسیاری از این زندانیان در این دادگاه به اعدام محکوم شدند. کاظم افجهای، از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران، که در زندان حضور داشت، در ظهر هشتم تیر ۱۳۶۰، محمد کچوئی را با اسلحهٔ کمری ترور کرد.
سازمان مجاهدین خلق مدعی است او به عنوان عامل نفوذی در دادستانی انقلاب کار میکرد. در روز آخر کچوئی و لاجوردی به او مشکوک میشوند و مسلسلش را از او میگیرند. اما او با دست یافتن به یک سلاح کمری با شلیک چند گلوله محمد کچوئی را ترور میکند.
آیتالله هاشمی رفسنجانی در سخنرانیای به مناسبت فوت محمد کچوئی گفت: «کچوئی از کسانی بود که در کلاسهای درس آقایان هاشمی، منتظری، ربانی شیرازی، طالقانی، انواری و مهدوی کنی که در دوران محکومیتشان در زندان تشکیل میشد با علاقه و ایمان شرکت میکرد. ایشان به ایمان و تقوی، سخت کوشی و پذیرفتن سختترین مسئولیتها در دوران محکومیت و یا دوران پذیرفتن مسئولیت زندان معروف بود.»
کچوئی در بخشی از وصیت نامه خود نوشته است: «این مطلب را هم لازم میدانم در وصیتنامه خود بنویسم که با توجه به اینکه خیلیها با مرامهای مختلف ادعای حق بودن را دارند ولکن حق یک چیز بیشتر نیست و به نظر من اختلاف سر معیارها میباشد و برای من که معیارم قرآن و پیغمبر و ائمه و ولایت فقیه و در حال حاضر امام خمینی میباشد و جز این حق نمیباشد و شدیداً معتقدم که مجاهدین خلق با توجه به معیارهای باطلی که دارند ناحقترین و باطلترین گروهها هستند. اگر هدایت شدنی هستند خداوند آنها را هدایت کند وگرنه نابود کند و معتقدم بدترین دشمن در حال حاضر برای جمهوری اسلامی که حاصل خون بیش از ۷۰ هزار شهید میباشد همین مجاهدین هستند.»
در ۲۴ تیر ۱۳۵۱ به خاطر اعترافات حسین جوانبخت کچوئی دستگیر شد، ساواک در اقدامی ناموفق کوشید تا از طریق او ردی از عزت شاهی که شاگرد مغازهاش بود بیابد.
کچویی در زندان به یکسال حبس تادیبی محکوم شد و پس از آزادی، ارتباط خود را با گروههای فعال و مبارز حفظ کرد و در آذرماه همان سال به دلیل همین ارتباطات و نقل و انتقال پیغامهای عزت شاهی دوباره دستگیر و به حبس ابد محکوم شد، اما در تغییر شرایط سیاسی سال ۱۳۵۶ و فشار کمیسیون حقوق بشر، در ۲۸ مرداد ۵۶ مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد.
کچویی از چهرههای فعال زندان و از زمره اصحاب فتوا بود که به نجاست مارکسیستها اعتقاد داشت و از این رو مخالف مجاهدین بود، وی با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل کمیته استقبال در مدرسه رفاه مسئولیت انتظامات را به عهده گرفت، و پس از تخلیه مدرسه، مسئولیت اولین رئیس زندان اوین را بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷ پذیرفت.
اکثر زندانیان می گفتند که پدرمان را از دست دادیم. با اینکه محمد بسیار جوان بود، اما آنقدر دارای منش مردانه و بزرگوارانه بود که زندانیان او را پدر خود می دانستند.
یک روز محمد با یکی از منافقین برخوردی داشت، وقتی نصیحتش می کرد که وضع زندان را به هم نریزید و مقررات را رعایت کنید، او با گستاخی هر چه تمام آب دهان به صورت محمد انداخت. محمد هم با آقایی هرچه تمام تر تف را از صورت خود پاک کرد و به او گفت که «این برخورد شما یک برخورد انسانی نیست» و در همین حد بسنده کرد. با اینکه خب حاکم بود و قدرت داشت و می توانست هر نوع عکس العملی نشان بدهد، ولی عکس العمل او در همین یک جمله خلاصه شد و کوچک ترین واکنشی نسبت به آن زندانی نشان نداد.»
شهید محمد کچوئی در مصاحبه ای در سال ۵۹ – ۱۳۵۸ گفت: من از سال ۴۹ لو رفته بودم، آن موقع با حزب ملت ایران کار میکردم، البته اعتقادی به این حزب نداشتم، علت وصل من به آن استاد کارم حاج محمد خلیل نیا بود. من کاملاً مذهبی بودم و همه اعتقادم را از روضه خوانیها و هیئتهای سینه زنی به دست آورده بودم. در این سال (۱۳۴۹) خلیل نیا گفت: با آقای ربانی شیرازی صحبت شده است و او گفته است که در حزب ملت ایران رفتن هیچ اشکالی ندارد، من هم پذیرفتم.
اهداف و مرامنامه حزب را که آوردند، خواندم، دیدم دیدگاههای ناسیونالیستی آن با نظریات اسلامی ما جور در نمیآید، اسلام به محدودیت مرزی قائل نیست، با وجود این قبول کردم که با بچههای یکی از حزوبههای حزب ملت یاران باشم، ولی کار خودم را بکنم، اگر هم دستگیر شدم بهانه دارم که من کار قانونی میکردم، اما عملاً این تصور درست از آب در نیامد. بچههایی را که از حزب دستگیر میکردند محکومیت بیشتری هم به آنها میدادند، چرا که فهمیده بودند عضویت در حزب کلکی بیش نیست.
علاوه بر این برای آنها کتاب، جزوه و اعلامیه نیز تهیه میکردم. در اوایل سال ۵۱ جوانبخت دستگیر شد و در بازجویی به ارتباطش با من اعتراف کرد. من به سبب موقعیتی که داشتم با تیپهای مبارز مختلف و گروههای زیادی ارتباط داشتم، از اعضای سازمان مجاهدین کسانی مانند محمد مفیدی، باقر عباسی و عزت شاهی با من رابطه داشتند، عزت تحت عنوان شاگرد در مغازهام کار میکرد، دکان صحافیام با ۳۴ متر جا تقریباً سنگر این بچهها بود.
کسی که مذهبی نباشد، وقتی دستگیر میشود میگوید چرا کتک بخورم؟ چهار نفر را لو میدهم بگذار آنها را هم بگیرند، دلیل ندارد که من کتک بخورم و میبینیم که لو میدهد. گاهی مارکسیستها تا دویست نفر را لو میدادند، ولی من همیشه در زیر شکنجه نیتم این بود حال که من کتک میخورم چرا باید فردی دیگر به خاطر من یک چک بخورد؟ واقعاً میدیدم نقش خدا در وجود کسی که به خدا معتقد است چقدر زیاد است، او میگوید خدا را خوش نمیآید که کسی به خاطر من شکنجه و از زن و بچه و پدر و مادرش دور شود، اما برای یک کمونیست مطرح نبود که صد نفر را در ارتباط با خودش اینجا بیاورد، ولی برای من مطرح بود، روی چه حساب، فقط به خاطر خدا!
*منافقان اغفال شدهاند، فریب خوردهاند
جواد منصوری که معاون اسناد و اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی از دوستان شهید کچوئی درباره آن میگوید: شهید کچویی ازسطح تحصیلات دانشگاهی بالا یا از طبقه مرفه بالایی برخوردار نبود و در خانواده رجال سیاسی و دینی هم زیست نکرده بود اما با تحولات روحی و فکری که در سالهای ۴۶ تا ۱۳۴۸ خورشیدی در او رخ داد، نسبت به دین، رهبری و کشور حس مسئولیت قابل توجهی پیدا کرد؛ بهطوری که تا زمان شهادتش تنها به وظیفه اش در قبال انقلاب و اسلام میاندیشید.کچویی، برای خودش هیچگاه چیزی نخواست؛ بهعبارت دیگر همه چیزش برای مبارزه صرف شد.
خواهر شهید کچوئی درباره شهید اظهار کرد: محمد توبه منافقین را میپذیرفت و از در دوستی با آنها وارد میشد. دیدگاهش این بود که منافقین اغفال شدهاند، فریب خوردهاند و نمیفهمند. تا اینکه بالاخره به دست این گرگان در لباس میش، به شهادت رسید.
وی میگوید: مادر یکی از منافقین با داد و فریاد به زندان آمده بود و اعتراض خود را نسبت به دستگیری پسرش اعلام کرد. محمد با حوصله فراوان تمام پرونده و اسناد مربوط به جنایات پسرش و اینکه چگونه آن پسر منافق در قتل انسانهای بیگناه دست داشته است را به مادر نمایش و توضیح داد و به این وسیله او را قانع کرد.
مردی محکوم به زندان ابدی که زیر باز شلاقهای سخت ساواک، زنده بیرون آمد. مردی که تمام قد، در مقابل سازماندهی شوم خشونت و ترور ایستادگی می کرد. با عناصر و اعضاء آن در زندان، مدارا می کرد و دست آخر یکی از اعضاء سازمان منافقان در زندان او را ترور کرد.
کتاب شهید کچوئی به همت مهدی دزفولی بهمن ماه سال گذشته رونمایی شد در این کتاب به جمع آوری خاطرات شهید و مصاحبه با دوستان آن پرداخته شده است.
در آن زمان دست آمریکا از آستین مجاهدین بیرون بود و هر روز سعی داشتند با ترور شخصیتهای مهم کشور انقلاب را از مسیر خود بیرون کنند که نتوانستند به اهداف خود برسند.
انتهای پیام/
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد